از پیشم رفتی ...خیلی ساده وبی بهونه .اما شمعدونی ها نه دق کردند و نه حکایت عشق تو رو به مرغ عاشق گفتند.راستسش رو بخوای از حکایت عشق تو کسی خبر دار نشد،واسه همین کسی چیزی نگفت ؛اما خودم شک کردم که عشقت واقعی بود.دلتنگی هام رو به باد گفتم ،قاصدک ها هم فقط خندیدند،نمی دونم چه چیز این عشق براشون خنده دار بود ؟رفتی ؛سخت بود؛اما سر به بیایون نزدم،هیچ گل شقایقی رو هم روخاک مجنون نذاشتم البته شک دارم که اصلآمجنونی وجود داشته باشه
بگذریم ؛اینها رو نمی نویسم که تلافی کنم یا بهت بگم که مهم نبودی،بودی.
اینطوریها هم نبود که بهت فکر نکنم ولی کاش می فهمیدی که اون روز هاچقدر دوست داشتم،کاش می فهمیدی ...
رفتی ؛دروغ نگفته باشم گریه هم کردم ولی بین خودمون بمونه .
رفتنت هم مثل اومدنت عجیب بود ومن چقدر ساده بودم که همه سییب هایی رو که بهم میدادی میخوردم!
رفتی... برو...برو اونجا که دلت میخواد؛اما کاش می دونستی که چه عشقی روبه پات ریختم و چه عشق نابی نصیبت شده بود.
رفتی ؛اما دلت اومد؟
برو...خیالت راحت باشه.گفتم که! هیچ کس نفهمید،نه شمعدونی ای در کار بود،نه مرغ عاشقی ،پنجره ها هم طبق معمول بسته اند....