سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند در روز قیامت، بی سوادان را ازچیزهایی معاف می دارد که دانشمندان را از آنها معاف نمی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

اراجیف نامه
نویسنده :  واتوواتو

           دروغگو

        

دروغگوی کوچیک من    همه چیزو به هم زدی    

  تیشه آخری رو تو          رو بد جای دلم زدی

برات یه قصرساخته بودم   ازآرزوهای قشنگ  

 حیف بود ش که بشکنی      شیشه ا ونوتوبا سنگ

 جام چشای عاشقم            همیشه لبریزغمه  

 میخونه ها واسه دلم          خیلی کمه خیلی کمه

قصه ما  به سر رسید       اینو تو چشمات میخونم 

آخر خوب قصه ها            همش دروغه می دونم

حالا میذارم و میرم            توی یه روز پاییزی   

 یادم باشه جبران کنم           دروغاتو من یه روزی

گولم زدی اما بدون              تو شهر دیو نابلد  

گرگه یه روز می خوردت     دروغگوی کوچیک بد

 

شعر از: واتو واتو پرنده تنهای اعجاب انگیز

 


چهارشنبه 84/5/5 ساعت 3:7 عصر
نویسنده :  واتوواتو

حوصله هم چیز عجیبیه!گاهی وقتها سر می ره ،گاهی وقتها کم میاری!  امروز که حوصلم از همه چیز های تکراری حسابی سر رفته بود با خودم فکر کردم  که چرا بعضی چیزها ی حرص در بیار کم کم طبیعی میشن؟ فکر کردم مردهایی که میگن زنها زیاد حرف می زنند هیچ فکر کردن چرا؟هیچ تا حالا بهد از ظهرهای طولانی وخسته کننده تابستونو تو خونه گذروندن؟هیچ تا حالا شده به هر طرف میرن به دیوار بخورند؟هیچ شده تا حالا آرزوی یه مسافرت با دوستان روی دلشون مونده باشه؟ تا حالا شده وقتی حوصله کتاب خوندن ندارن برای سر گرم کردن خودشون مجبور شن  یه کتاب لوس و بی مزه رو بخونند؟ تا حالا شده وقتی هوای دویدن وبپر بپر کردن دارن جایی رو برای بازی کردن نداشته باشن؟ تا حالا شده ساعتها  جلوی تلویزیون  به امید یه برنامه خوب کانال عوض کنند؟ نه خدایی تا حالا شده  حرفی برای گفتن نداشته باشن ولی برای اینکه دلشون وا بشه  برای صدمین بار راجع به یه موضوع حرف بزنن؟ مگه آدمهای یه خونه  چقدر حرف دارن از صبح تا شب به هم بزنن؟چقدر میشه آهنگای ابی رو زیرو رو کرد یا با آهنگای 6 و 8 رقصید؟!چقدر میشه فایلهای کامپیوتر رو الکی وا کنی و ببندی؟ گیرم که یه روز در میون هم بری کلاس نقاشی یا بدنسازی یا چه می دونم زبان که اونم تازه واسه دلخوشی نیست بلکه برای پر کردن اوقات فراغته. اوقات فراغت که چه عر ض کنم ؟!!تنهایی زنها و دخترهای مارو چی یا کی پر میکنه؟کاش مردا که اینقدر خوبند راجع به بعضی چیزهای طبیعی که در باره زنها ساختن یه خورده منصفانه تر فکر می کردن! زنها اگه این بعد از ظهرهای کسل کننده رو هم دور هم جمع نشن و حرف نزنن پس چی کار کنند؟برن سر کوچه واستن؟!!! به نظرتون چطوره دخترهامون هم بعد از ظهرها با (ببخشید ها)دوست پسراشون برن پارکی ، کافی شاپی،

سرزمین عجایبی!!!! یا چه میدونم یه جا که حوصلشون نه کم بیاد نه زیاد!!ها ؟؟! نظرتون چیه؟


سه شنبه 84/5/4 ساعت 1:35 عصر
نویسنده :  واتوواتو
سلام منم اومدم

دلم برای نوشتن اراجیف تنگ تنگ شده بودم.
نمیدونی چه حالی داره یه ریز مزخرف گفتن اونم اگه کسی بهت گیر نده . به قول میترا (خودم) همیشه شروع کردن یه نوشته از نوشتن اون سختتره امروزاول مرداد83 میباشد ساعت 12 ظهره .هوا بس نا جوانمردانه گرم است و من از ترس تو دارم اینها رو مینویسم راستی چرا انقدر غمگین شروع کردی آدم اینجا هم از دست تو آرامش نداره.راستی نهار دلمه داریم دلت بسوزه.پریروز تولد یکی ازدوستهام بود بگذار بهش تبریک بگم َشاید یه کم فضا عوض بشه.تولدت مبارک عزیزم ........ (گیر نده خودیه)
فعلأبای ....
روژان
دوشنبه 84/5/3 ساعت 6:42 عصر
نویسنده :  واتوواتو
                  

من ترا و چای داغ را دوست دارم

ولی می دانی فرق تو و چای داغ در چیست؟

چای داغ زبانم را می سوزاند

اما تو

 دلم را...


شنبه 84/5/1 ساعت 5:20 عصر
نویسنده :  واتوواتو

معادله

مسأله های ریاضی رو مثل آب خوردن حل می کرد.وقتی مسأله روحل میکرد اصلا سر بلند نمی کرد.استاد ریاضی رو می گم.خیلی جدی و خشن بود.هرگز شوخی نمیکرد.کمتر لبخند می زد.ولی بعضی وقتها کارهای عجیبی می کرد. گرایش عجیبی به سمت چپ داشت.هر وقت وارد کلاس می شد صندلی رواز سمت راست به سمت چپ می برد و اونجا می نشست.اعداد سهم مهمی در حرفهاش داشتند. .یک روزتخته رو کاملا تمیز کرد،گچ رو با نوک انگشتاش برداشت و به تخته کوبید.از سمت چپ تخته سیاه شروع کرد به نوشتن وحل معادله. معادله ای طولانی که تمام تخته رو پر کرد.وقتی دور نتیجه نهایی رو خط کشید، گچ رو پرتاب کرد و روی صندلی نشست. همه مشغول نوشتن بودند.دو سه دقیقه بعد گفت:نوشتید؟همه گفتند: بله. با همان لحن خشک و جدی همیشگی گفت:" خاک برسرتون! حالا پاک کنید.همش غلط بود!"


شنبه 84/5/1 ساعت 5:3 عصر
نویسنده :  واتوواتو
راجع به نوشته ی قبل من خودم می دونم که میدون ولی عصر خیابون شریعتی نداره ولی دلم می خواد این طوری باشه همینه که هست ا
پنج شنبه 84/4/30 ساعت 7:54 عصر
نویسنده :  واتوواتو

روزها می آن ومیرن و من هنوز احساس میکنم که کسی در باد منو صدا نمی زنه !هنوز نمی تونم بگم چه کسی بود صدا زد ...؟

به خیلی چیزها و خیلی آدمها فکر میکنم .دلتنگی ها دوباره هجوم آوردن.دلم برای دریا تنگ شده .برای راه رفتن تو ساحلش . برای اینکه هی رو ماسه ها شعر بنویسم و  موجها هی پاکش کنند . دلم لک زده واسه اینکه کنار دریا باشم و بارون بباره واگه بعضی ها!! نخند ن موهام خیس خیس بشه. "دوباره در سرم فکر سفر دارم ،هوای رفتن و رفتن به سر دارم"دل رفتن دارم ولی پای رفتن؟ دلم برای شیراز هم تنگ شده ،برای شیراز خوشگل،برای حافظیه، برای حسام هم دلم تنگ شده . یادش بخیر!عصا خریده بود ملت مونده بودن سر کار!!!جریان اون فیلهای سیاه و قرمز و زرد و نمی دونم چی رو یادم نیست این دفعه ازش می پرسم براتون مینویسم .

آه!حیف که از بعضی دلخوشی ها خیلی دورم. به خیلی کارها فکر میکنم .مثلا فکر میکنم برم خیابون شریعتی  رو از ولیعصر به طرف تجریش  پیاده برم یا برم گل یخ بستنی بخورم  یا برم مترو سوار شم زل بزنم به آدمها !!!! ( دلم میخواد مگه چیه!!!)

روزها خیلی تکراری شدن ،تکراری وبلند ... بلند و تکراری ...تکراری و بلند ...بلندو...درست مثل تنهایی های بلند و تکراری من!از دلتنگی های خودم غصم میگیره از این دل واپسی های بی پایان و از تنهایی های طولانی حرصم در میاد. میخوام بزنم دهنشونو.....


چهارشنبه 84/4/29 ساعت 6:38 عصر
نویسنده :  واتوواتو

بچه ماهی به تور می نگریست

راز این پرده مشبک چیست؟

پدر و مادر مرا هم با خود برد

راستی این فرشته ما نیست؟

تا به کی همچون لاک پشتی پیر

روز و شب یکنواخت باید زیست

میروم از حصار این تکرار

تا بدانجا که آسمان آبی است

میروم اوج را ولی باید

سخت بر حال لاک پشت گریست

ساعتی بعد آن سوی برکه

رقص آتش غروب یک ماهی است

اینه!

فکر نکنید هر کی از راه رسید فرشته است!!


چهارشنبه 84/4/29 ساعت 11:33 صبح
نویسنده :  واتوواتو

هیچکس من سلام

چند وقته که میخوام برات نامه بنویسم ولی نمیشه.تو که یادت نرفته یکی هست اینور دنیا که به یادش مونده اسمت؟ اسمت،خاطره هات ،رویاهات،عشقت!

خیلی دلم برات تنگ شده .کاش می اومدی که ببینمت یا می اومدم که ببینمت.اونجا اون طرف دنیا چه خبره؟اینجا که قهرن  سینه ها با مهربونی.نمی دونی چقدر خسته ام .کاش شونه هات مرهم هق هق های من بودند.نمی دونی چقدر از تنهایی خسته شدم.نمیدونی نگاه آدمای اینجا چقدر سرده،نمی دونی که حرفاشون مثل خنجر تو دلم میشینه.کی میخوای فاصله ها رو از بینمون برداری؟دلم به تو خوشه.بهت میرسم، میدونم. باهات سر خودت  شرط میبندم و وقتی  بهت رسیدم میبینی که هیچ آرزویی محال نیست.

شاید این نامه هم به دستت نرسه ولی من بازم برات نامه مینویسم.قول مید م...


سه شنبه 84/4/28 ساعت 5:59 عصر
نویسنده :  واتوواتو
یه روزی ماهی یاد تو ،تو تنگ دلم این طرف و اون طرف می رفت . وقتی بالا  و پایین میه روزی ماهی یاد تو ،تو تنگ دلم این طرف و اون طرف می رفت . وقتی بالا  و پایین می پرید دلم  می لرزید .توی تنگ دل من بود که یاد تو زنده مونده بود .هر شب و هرشب حباب های کوچیک وگرد دلمو قلقلک میدادند که بهت فکر کنم و پیش خودم بگم که دوست دارم و حس کنم که عشق ، تو همه رگهای تنم جاریه. ماهی کوچولوی تو هم خونه قشنگشو دوست داشت وهیچ وقت از اون بیرون نمیرفت.تا اینکه ماهی کوچولو به فکر رهایی افتاد و فکر کرد اونجا اسیره.رفتن تو تنگ ماهی رو شکست . رفتی .خیلی برات ساده بود .تنگ دل من شکست .ماهی کوچولوی یاد تو هم توی این تنگ شکسته کم کمک میمیره .... یاد تو هم می میره ....یاد تو هم می میره .... فراموشت میکنم....مطمئن باش. به همون سادگی که رفتی....
سه شنبه 84/4/28 ساعت 5:47 عصر
<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
استاد محترم
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
13555 :کل بازدیدها
28 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
درباره خودم
اراجیف نامه
حضور و غیاب
لوگوی خودم
اراجیف نامه
لوگوی دوستان
لینک دوستان
تشریف بیار تو
همه چیز راجع به کامپیوتر
" H O R I Z O N "
Iranian Music
تشریف بیار تو
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1384
تابستان 1384
طراح قالب